دختر خائن..
سلام خواهر ها و برادرهاي گلم!!!
اين يه داستان واقعيه! عين حقيقت!!! از يه نامردي،يه خيانت...
يه از روزهاي سال۸۹يه پسري به اس ساسان توي يه پاساژ عاشق دختر مغازه روبرويي ميشه
البته نه عاشق معمولي!!!!! واسه اون دختر جون هم ميداد!!! امّا كسي دركش نكرد....
بالآخره يه روز دلشو به دريا زد و رفت روبروي اون دختر(نرگس)وايساد...
صداش ميلرزيد! دست و پاش جمع نميشدن!! از تن صداش معلوم بود كه داره خجالت ميكشه...
با هزار زور و زحمت شماره رو روي ويترين گذاشت و با عجله اومد بيرون!!!!!!!
بيچاره خيس عرق شده بود...
نرگس از مخابرات سر كوچه زنگ زد و چند تا سؤال پرسيد!!!
ساسان هم كه تا الآن يه خورده از خجالتش ريخته بود جواب ميداد!!!!
.
.
.
.
دختر خائن..
سلام خواهر ها و برادرهاي گلم!!!
اين يه داستان واقعيه! عين حقيقت!!! از يه نامردي،يه خيانت...
يه از روزهاي سال۸۹يه پسري به اس ساسان توي يه پاساژ عاشق دختر مغازه روبرويي ميشه
البته نه عاشق معمولي!!!!! واسه اون دختر جون هم ميداد!!! امّا كسي دركش نكرد....
بالآخره يه روز دلشو به دريا زد و رفت روبروي اون دختر(نرگس)وايساد...
صداش ميلرزيد! دست و پاش جمع نميشدن!! از تن صداش معلوم بود كه داره خجالت ميكشه...
با هزار زور و زحمت شماره رو روي ويترين گذاشت و با عجله اومد بيرون!!!!!!!
بيچاره خيس عرق شده بود...
نرگس از مخابرات سر كوچه زنگ زد و چند تا سؤال پرسيد!!!
ساسان هم كه تا الآن يه خورده از خجالتش ريخته بود جواب ميداد!!!!
خلاصه نرگس قبول كرد... ساسان اون شب رو ابرا بود!!!!!
امّا بدبخت نميدونست چه عذابهايي رو بايد تحمل كنه
بعد از چند وقت كه با هم دوست بودن،باباي ساسان بهش گفت:لين دختر خوبي نيست!!! وقتي كه تو نيستي،رفت و آمد تو مغازش زياده!!!
امّا عشق نرگس ساسان رو كور كرده بود!!! با پدرش بحث كرد و با عصبانيّت مغازه رو ترك كرد...
تا اينكه يه روز يكي از بچه هاي پاساژ كه از دوستي ساسان و نرگس بو برده بود،به ساسان فهموند كه با اين دختر دوست بوده!!!
امّا بازم اثر نداشت!!
ساسان به جز حرف نرگس،حرف هيچ كس ديگه اي رو قبول نداشت...
لحظه به لحظه علاقه ساسان به نرگس بيشتر ميشد!!!
بعد از ۲ ماه دوستي،ساسان تو مغازه نشسته بود و داشت به عشقش اس ميداد!!!
كه يهو يه پسر ۱۸ ساله رفت تو مغازه و با نرگس شروع به خنديدن و شوخي كرد
ساسان كه اشك تو چشماش حلقه زده بود...داشت به حرفهاي پدرش و دوستش پي ميبرد!!!
دلش ميگفت:برو و يه دعوا راه بنداز!!!!
امّا عقلش ميگفت:فعلاً بسوز و بساز...
ساعت يك و نيم بود! ساسان مغازه رو بست و رفت ولي اون سر خر هنوز جاي نرگس بود!!!!!!
ساسان از بيرون پاساژ زنگ زد كه رابطه بين نرگس با اون سر خر رو بفهمه ولي نرگس جواب نميداد....
ساسان رفت تو اتاقش و يه شكم سير اشك ريخت!!!!
كه صداي موبايل سكوت اتاق ساسان رو در هم شكست...
نرگس بود
زنگ زده بود بگه او شوهر عمّش بوده....
ساسان ساده هم قبول كرد...و مثل قديم عشقشو ميپرستيد!!!
از شانس بد يا شايدم خوب ساسان يه روز قبل از تولد نرگس،يه مشكل خانوادگي واسه ساسان پيش اومد...
....و اين اولين و آخرين بهانه اي بود كه نرگس به كمك اون بتونه اين رابطه رو تموم كنه!!!!!!!
ساسان هر چقدر التماس كرد
،فايده اي نداشت!!!
بالآخره نرگس از ساسان جدا شد
شمارشو عوض كرد!!!
ديگه مغازه هم نيومد!!!كار ساسان هم به قرص و بيمارستان كشيد...
وقتي ترخيص شد،با هزار بدبختي،شماره نرگس رو از دختراي پاساژ گرفت...
امّا چه فايده؟؟؟؟
نرگس ازدواج كرده بود!!!
... و تو اين مدتي كه با ساسان و خيلي هاي ديگه رابطه عشقولانه داشته،نامزدش هم تو تهران داشته واسه خرج عروسي،جون ميكّنده........
اگه خوشتون نيومد به بزرگواري خودتون ببخشين!!!!!!!!
امّا بدونين اينا عين واقعيّتن...